-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1384 05:09
خداوندا : از تو ممنونم که به من لیاقت دادی یک ماه بر سر سفره تو بنشینم. از روزی تو استفاده کردم و از لطف بی کرانت بهره مند شدم. من را به آنچه که رضایت تو در آن است ، راهنمایی کن. عید سعید فطر بر همه مسلمانان مبارک باد.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 آبانماه سال 1384 04:40
مردی بدون خاطره یک زن بدون عشق کودکی مرده می رود از یادها پیرمردی زنده می ماند بعد مرگ هزاران سار پیر... من با خاطره ها گره می خورم برف می میرد و خورشید طلوع می کند با تشکر از وبلاگ اورکا (سپهر)
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 آبانماه سال 1384 04:12
دست خالی پدر و قصه تکراری فقر مرد او از سر کار برگشت دست هایش پر از خستگی بود لابه لای دو چشم سیاهش نور کمرنگ دلبستگی بود از تنش کهنگی را در آورد روی دیوار بی چیزی آویخت سوی جوراب زخمی که خم شد یکی، دو تا سکه روی زمین ریخت دختر کوچکش سکه ها را جمع کرد و به دست پدر داد بعد آهسته پرسید : بابا دفتر مشق مرا ندیدی ؟ با...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 آبانماه سال 1384 04:44
مراقب رفتارت باش ، آنها به گفتار تبدیل می شوند. مراقب گفتارت باش ، آنها به کردار تبدیل می شوند. مراقب کردارت باش ، آنها به عادات تبدیل می شوند. مراقب شخصیتت باش ، آنها به سرنوشت تبدیل می شوند ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 آبانماه سال 1384 04:50
سلام وبلاگیهای عزیز. و این هم اندر احوال بروبچس دانشگاهی. اگه دانشجو هستی حتما بخونش. چون طولانیه صفحه رو Save کن ، بعد Work Offline بخون. اهل دانشگاهم روزگارم خوش نیست ژتونی دارم خرده عقلی سر سوزن شوقی اهل دانشگاهم پیشه ام گپ زدن است گاه گاهی می نویسم تکلیف می سپارم به شما تا به یک نمره نا قابل بیست که در آن زندانیست...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 مهرماه سال 1384 20:00
اگه یه روز بغض گلوتو گرفت خبرم کن قول نمی دم بخندونمت ولی باهات گریه می کنم! اگه یک روز خواستی بری حتما خبرم کن قول نمی دم که ازت بخوام وایستی ولی می تونم باهات میدوم! اگه یه روز خواستی به حرف کسی گوش ندی خبرم کن قول می دم ساکت باشم! اما اگه یه روز سراغم رو گرفتی و خبری نشد سریع به دیدنم بیا ، احتمالا به دیدنت احتیاج...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 مهرماه سال 1384 05:07
سلام به وبلاگ نویسهای عزیز و همچنین وب مسترهای باکلاس بالا اینترنتی (منظور همون بالا شهری) دیروز همچین قشنگ یک ضد حال توپ خوردم ، جاتون خالی ، چه حالی داد ضد حاله ؟!! وسط تعویض و جایگزینی قالبی که دو شبانه روز زحمتشو کشیده بودم اعتبار کارتم تموم شد. حالا چه بلایی سر وبلاگ اومد ، خدا عالمه. خدا برای هیچ کس نیاره. یه...
-
برای آخرین بار
دوشنبه 18 مهرماه سال 1384 21:57
برای آخرین بار خدا کنه بباره تو این شب کویری یه قطره از ستاره همیشه بودی و من تورو ندیدم انگار بگو بگو که هستی برای آخرین بار وقتی دوری تنهاییم نزدیکه قلبم بی تو میلرزه تاریکه چه لحظه ها که بی تو یکی یکی گذشتن عمرمو بردن اما یه لحظه برنگشتن تو چشم من نگاه کن منو به گریه نسپار حالا که با تو هستم برای اولین بار برای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 مهرماه سال 1384 21:06
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف
-
جوونی
یکشنبه 17 مهرماه سال 1384 15:26
با اینکه خیلی بی محتوا و هویجوریه! اما محمد قشنگ خوندتش اگه حال کردی بخون: منم اون همسایه ی دیوار به دیوار منم اون مرغک عشقت روی دیوار منم اون ساده دل عاشق بی باک منم اون برگ گل تازه و نمناک جوونیه و سادگی و خوشگلی عاشقی و زندگی و دلداگی میاد برون مثل طلوع خورشید مثل زمردی که در شبانگاه می زنه آتش به دلم اون نگاه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 مهرماه سال 1384 23:54
درود بر دوستان وبلاگ نویس. بعد از مدتها تونستم کامپیوتر رو یه جورایی ردیف کنم ولی هنوز هم خونه جدیدمون مثل بازار شام میمونه. راستی فرا رسیدن ماه مبارک رمضان بر همه مبارک. خدا کنه بتونم زود به زود کبوتر رو آپ کنم. سعید
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 مهرماه سال 1384 12:41
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 مهرماه سال 1384 19:50
ای کاش میتونستم سریع تر آپ کنم ولی چه کنم که کامپیوترم زیر خروارها لوازم منزل مدفونه!! شهیاد جون تو یک کاریش بکن
-
تو همون یار قدیمی؟
یکشنبه 3 مهرماه سال 1384 23:32
سعید نیست!یعنی فی الحال ناپدیده،دیگه دانشگاه قبول شده این طرافا آفتابی نمیشه! (شوخی بود) سعید! بابا لا مصب یه کافی نت جای خونتون نیست که آپ کنی! بچه ها جون من سقف و نیگاه کنین ،تار عنکبوت بسته! هی! روزگار کلید دار کبوتر:شهیاد
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1384 19:00
هفته دفاع پاک و آسمانی شیر مردان و شیر زنان این مرز و بوم گرامی باد.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 23:52
بیا تا پنجره ها بوی بهار بگیره بیا تا خاطره ها توی غبارنمیره حرفی از فردا نیار که فردا خیلی دیره... پیشاپیش فرخنده میلاد تنها منجی راستین عالم بشریت،یگانه تجسم حقیقی عدالت ،غمخوار شیعیان ،دردانه ی زهرا(س) ، امام مهدی(عج) را به ساحت مقدس حضرتش وتمامی عاشقان و دوستدارانش تبریک و تهنیت میگوییم. شهیاد و سعید
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 16:35
کویر توی کویر خشک بی آب و علفی خودشو می دید تنهای تنها، تنهای تنها که نه ، فقط خدا رو داشت که بیشتر اوقات باهاش درد دل می کرد یک روز از غم این زندگی کویریش به خدا شکایت می کرد، گونه هاش خیس از اشک بود و قلبش زخمی از دنیا و آدماش ... حالا یه شخص جدید خیلی اتفاقی و نا خواسته وارد زندگیش شده بود، توی اون لحظه ای که خسته...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 08:55
سلام. از دیروز سایت سازمان سنجش نتایج نهایی کنکور رو اعلام میکنه. شهیاد امروز ساعت 5 صبح فهمید که تو کنکور در رشته حقوق شهر فریمان قبول شده. من از طرف خودم به همه اونهایی که در کنکور قبول شدن تبریک میگم و براشون آرزوی موفقیت میکنم. اونهایی هم که قبول نشدن انشا الله سال بعد.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1384 05:23
سلام. میدونم حالشو نداری ولی بخون شاید خوشت اومد !!! سجاده ی سرخ آه چقدر نیازمند به سجاده ام و این مژگان بی شکیب چه بی قرارانه با اشک های مسافر وداع می کنند و چه آشوب تمدن شکنی در قبایل احساسم افتاده است. امشب اشکم به جامه ی شقایق در امده است و... در آه های پریشانم آوای سوزناک ناله هاست. امشب جهان را به رنگ غروب می...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 شهریورماه سال 1384 09:06
ولادت امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) و امام سجاد (ع) بر همه مبارک.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 شهریورماه سال 1384 08:29
مات و مبهوت گفته بودی که : «چرا محو تماشای منی» و آنچنان مات که یک دم مژه بر هم نزنی! مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی! فریدون مشیری
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1384 07:43
زندگی زندگی رسم خوشایندی است… زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ. زندگی پرشی دارد اندازه عشق. زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود. زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد. زندگی جذبه ی دستی است که می چیند زندگی. زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد. زندگی گل به توان ابدیت. زندگی ضرب زمین در ضربان...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 شهریورماه سال 1384 09:04
سلام. آقا مطلب تموم شد. کبو تر رو هم انداختیم تو قفس، به درش هم یک قفل گردن کلفت زدیم. خوبه ما دو نفریم. دو نفریمون موندیم دیگه چی تو وبلاگ بنویسیم. نمیدونم این وبلاگ های دیگه این همه نوشته رو از کجا میارن. همین الآن هم ، یعنی ساعت 11:32 شب، از بی مطلبی این سخنان گهربار رو می نویسم. از یک طرف مطلب کم اوردیم از یک طرف...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1384 09:34
پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنیست
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 08:44
من به غیر از تــــو نخواهم ، چه بدانی ، چه ندانی از درت روی نتــــــــابم ، چه بخوانی ، چه برانی دل من میل تـــــــو دارد ، چه بجوئی چه نجوئی دیده ام جـای تــــو باشد ، چه بـمانی ، چه نـمانی مـن کـه بیمار تـــــو هستم ، چه بپرسی چه نپرسی جان به راه تـــــــو سپارم ، چه بدانی ، چه ندانی میتوانی به همه عـمر ، دلم را...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1384 17:42
کفتر چاهی من تنگ بی ماهی من ای قبای وصله بر جنگ جوی بی سپر دل افسرده من پشت پا خورده من شب بی مهتابم روز بی آفتابم ای در بسته شده از همه خسته شده دل افسرده من پشت پا خورده من ای شکسته تن سبو سکه بی پشت و رو ای خلیج یخ زده خرمن ملخ زده گوش کن ای دل من تو هنوز دل منی با همه بی ثمری تو خود شکفتنی
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1384 13:34
گروه متخصص و محققی در یک تحقیق سوالی را از گروهی کودک خردسال پرسیده بودند که پاسخهایی که بچه ها دادند عمیق ترو متفکرانه تر از تصورات بود سوال این بود : معنی عشق چیست؟ نظر شما راجع به جوابهای بچه ها چیست؟ وقتی کسی شما رو دوست داره ، اسم شما رو متفاوت از بقیه می گه . وقتی اون شما رو صدا می کنه احساس می کنی که اسمت از...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 شهریورماه سال 1384 08:27
نگاه کن کز غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایه ی سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن! تمام هستی ام خراب می شود شراره ای مرا به دام می کشد مرا به اوج می برد مرا به کام می کشد نگاه کن! من از ستاره سوختم لبا لب از ستارگان تب شدم چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل ستاره چین برکه های شب شدم کنون که آمدیم تا به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 مردادماه سال 1384 23:58
میخوام تو رو ببینم نه یک بار نه صد بار به تعداد نفسهام برای دیدن تو نه یک چشم نه صد چشم همه چشما رو میخوام. سعید با تشکر از آقا فرید
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 مردادماه سال 1384 08:56
مردی برای اصلاح به آرایشگاه رفت در بین کار گفتگوی جالبی بین آنها در مورد خدا صورت گرفت آرایشگر گفت:من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد مشتری پرسید چرا؟ آرایشگر گفت : کافیست به خیابان بروی و ببینی مگر میشود با وجود خدای مهربان این همه مریضی و درد و رنج وجود داشته باشد؟ مشتری چیزی نگفت و از مغازه بیرون رفت به محض اینکه...